سه شنبه 91 دی 19 :: 10:24 صبح :: نویسنده : آرش
خدا دلم خیلی تنگه، خیلی گرفته امروز میخوام توی این هوای بارونی زار زار گریه کنم خدا تو دیگه تنهام نذار حالم خیلی غریبه مث روزایی که منتظر یک مسافری که بیاد از راه چشم به راهشی و مدام ساعتتو نگاه میکتی اما اگه بدونی دیگه نمیاد اگه بدونی واسه همیشه رفته اگه کسی نباشه دلداریت بده خدا بگو من چیکار کنم؟ دیگه به چه امیدی زندگی کنم؟ خیلی تنهام خدا بهارم رفت تقویم فصل های من همیشه زمستونیه هوای خونه چند روزه خیلی سرد شده مثل دستهای بهارم یادته خدا؟ چقدر وقتی جون میداد سرد شده بود؟؟ یادته هرچی فشارشون دادم گرم نشد؟؟ خدا عشقم جلوی چشای خودم پرپر شد میفهمی؟ جلوی چشای خودم جون داد خدا چرا اینکارو با من کردی؟ دلم از همه گرفته دیگه نمیخوام تو شهر آدمهای زمین زندگی کنم بیا دنبالم اگه دوستم داری همین امشب بیا منم با خودت ببر حتما بهارم دلش برام تنگ شده حتما اونم دلواپس تنهایی من شده خدا منتظرم نذار اگه قراره یک روز بیای منم ببری لطفا زود بیا دیگه طاقت ندارم موضوع مطلب : |