سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار خانوم
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 13805






 
یادداشت ثابت - دوشنبه 91 دی 12 :: 4:11 عصر :: نویسنده : آرش

تسلیت قلب صبورم

بهار خانوم

خیلی بی وفایی

اصلا معلوم هست این چند شب که نبودی، کجا بودی؟

اصلا معلومه وقتی تو خواب من نیستی، پس تو خواب کی رفتی؟

میدونی چند شبه فقط به عشق تو خواب دیدنت هر شب ساعت 9 چراغای اتاقو خاموش میکنم هی به خودم زور میزنم که خوابم ببره

اصلا میدونی هر روز که از خواب بیدار میشم و تو رو تو خواب ندیدم چه حالی میشم؟

اینارو میدونی و بازم به خوابم نمیای؟

بهار خانوم

خیلی بی رحم شدی

از وقتی بابا گفت

بسه دیگه

پسر جون

بهار خانومت الان تو بهشت رضا زیر یک فرسنگ خاک خوابیده

دیگه بابارو دوست ندارم

آخه دل منو میشکنه

اون همش فکر میکنه که تو مردی

میگه با یک ماشین تصادف کردی

فکر کنم بابا دیوونه شده

آخه بابا که نمیدونه تو بهم قول دادی با هم باشیم، با هم زندگی کنیم و با هم بمیریم

بابا فکر میکنه تو زیر قولات میزنی

اما من که میشناسمت

بهاری جوون

زودتر بیا

امشب ساعت 9

قرارمون همون جا

توی آیینه چشام

من منتظرم ها

هوا خیلی سرده

توی این سرما خیلی منتظرم نذار

امشب که بیای تو خوابم به بابا نشونت میدم

میخوام بابا بدونه تو منو تنها نذاشتی

بهار خانوم . دوست دارم




موضوع مطلب :
یکشنبه 93 شهریور 30 :: 6:44 عصر :: نویسنده : آرش

آآآآآه بهارم

این چند ماهی که نبودم

چقــــــــدر اینجا رو غبار گرفته

روی تموم دلنوشته هایی که از غم دوری تو نوشته بودم

دلم برات داره پر پر میزنه

بهاری قشنگ من

خانومی مهربونم

نمی پرسی کجا بودم؟

لابد فکر می کنی فراموشت کرده بودم! تنهات گذاشته بودم! مثل خودت که منو با یک دنیا آرزو تو دنیای سرد آدمها تنهام گذاشتی و رفتی؟؟؟

بهاری جونم، قربون اون عکس قشنگت برم،

بعد سفرت، منم بارمو بستم! خواستم بیام پیشت، سفری که آخرش به تو میرسید... اما افسوس...وقتی چشامو باز کردم دیدم هنوز نرسیدم

بهار خانومم، داشتم می اومدم پیشت، اما نشد... بهاری جونم...تو چقدر آسون بار سفرت و بستی و چه زود به مقصدت رسیدی

اما اینجا من.............

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

دلم داره میترکه...

از اینکه بعد از فقط 15 روز زندگی مشترک بهارم، خزون شد

می ترسم خدا، از شب های زمستونیت می ترسم...

وحشت تلخترین غم دنیام توی شبهای زمستون 91...

 

 

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 دی 19 :: 10:24 صبح :: نویسنده : آرش

خدا دلم گرفته



خدا

دلم خیلی تنگه، خیلی گرفته

امروز میخوام توی این هوای بارونی زار زار گریه کنم

خدا

تو دیگه تنهام نذار

حالم خیلی غریبه

مث روزایی که منتظر یک مسافری

که بیاد از راه

چشم به راهشی و مدام ساعتتو نگاه میکتی

اما 

اگه بدونی دیگه نمیاد

اگه بدونی واسه همیشه رفته

اگه کسی نباشه دلداریت بده

خدا

بگو من چیکار کنم؟

دیگه به چه امیدی زندگی کنم؟

خیلی تنهام

خدا بهارم رفت

تقویم فصل های من همیشه زمستونیه 

هوای خونه چند روزه خیلی سرد شده

مثل دستهای بهارم

یادته خدا؟

چقدر وقتی جون میداد سرد شده بود؟؟

یادته هرچی فشارشون دادم گرم نشد؟؟

خدا 

عشقم جلوی چشای خودم پرپر شد

میفهمی؟

جلوی چشای خودم جون داد

خدا

چرا اینکارو با من کردی؟

دلم از همه گرفته

دیگه نمیخوام تو شهر آدمهای زمین زندگی کنم

بیا دنبالم

اگه دوستم داری

همین امشب بیا

منم با خودت ببر

حتما بهارم دلش برام تنگ شده

حتما اونم دلواپس تنهایی من شده

خدا منتظرم نذار

اگه قراره یک روز بیای منم ببری

لطفا زود بیا

دیگه طاقت ندارم




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 دی 17 :: 5:2 عصر :: نویسنده : آرش


بهار بی شکوفه

بهارم، دست کدوم پائیزی پراتو چید؟

چقدر زود رفتی و تنهام گذاشتی

رفتی و ندیدی بی تو

اینجا هوا چقدر سرد و زمستونیه

***

با توام،بهار

حتی یک بهارم با من زندگی نکردی

15 روز

فقط 15 روز

خدایاااااااااااااااااااااااااااا

سهم من از زندگی فقط همین بود؟؟

فقط همین؟؟

پس عدلت کو؟

***

مادر جونی

کاش بودی می دیدی دعات گرفت

یادته میگفتی پسرم پیر شی!!

حالا بیا ببین ،‌ بیا ببین که پیر شدم

ببین چقدر زود؟

اما تو هم دیگه نیستی که!

***

بهار،‌ اینجا خیلی تنهام

بیا منم با خودت ببر




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 دی 13 :: 4:33 عصر :: نویسنده : آرش

بهارم ، خانومی مهربونم،

میدونی چند شبه نیستی؟ میدونی هر شب با قاب عکست صحبت میکنم؟هی ازش میپرسم پس کی میخوای برگردی؟ اما هیچی بهم جواب نمیده!

کاش چشام کور بشن و اون ربان مشکی کنار قاب عکستو نبینم .مامان همش گریه میکنه. هی میخواد به من دلداری بده. فکر کنم مامان هم مثل بابا خیال میکنه تو مردی.

همه شون دیوونه شدن، مگه نه؟ فقط داداش امیر خیلی خوبه. فقط اونه که میگه تو بامن قهر کردی اما میخوای زودی برگردی، بهاری جونم، غلط کردم، بهارکم، برگرد دیگه. اینا همه لباس سیاه تنشون کردن، از همه شون بدم میاد. از آبجی سحر، از بابا، مامان، از همه . راستی دیشب مامانت اینجا بود. الهی من بمیرم، برات خرما آورده بودن. الهی من بمیرم ، آبجی سحر خرماتو بهم تعارف کرد. ازشون بدم میاد. امشب میخوام وقتی همه خوابیدن بیام دنبالت بگردم. تو که عاشق من بودی اگه غصه ات بشه خودت زود برمیگردی. زود برگرد دیگه تورو خدا. مگه قرار نبود بعد اربعین با هم بریم سفر؟ ای نامرد، ای بی معرفت، چرا خودت تنهایی رفتی سفرو منو نبردی؟ من که بچه ی بدی نیستم. حتما گفتی با من بهت خوش نمیگذره. اما بی تو به من هیچ جا خوش نمیگذره

بهارکم ، بهار خانومم ، تورو خدا برگرد. اگه بدونی چقدر گریه کردم نبودی.




موضوع مطلب :
1   2   >