سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار خانوم
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 13814






 
یکشنبه 93 شهریور 30 :: 6:44 عصر :: نویسنده : آرش

آآآآآه بهارم

این چند ماهی که نبودم

چقــــــــدر اینجا رو غبار گرفته

روی تموم دلنوشته هایی که از غم دوری تو نوشته بودم

دلم برات داره پر پر میزنه

بهاری قشنگ من

خانومی مهربونم

نمی پرسی کجا بودم؟

لابد فکر می کنی فراموشت کرده بودم! تنهات گذاشته بودم! مثل خودت که منو با یک دنیا آرزو تو دنیای سرد آدمها تنهام گذاشتی و رفتی؟؟؟

بهاری جونم، قربون اون عکس قشنگت برم،

بعد سفرت، منم بارمو بستم! خواستم بیام پیشت، سفری که آخرش به تو میرسید... اما افسوس...وقتی چشامو باز کردم دیدم هنوز نرسیدم

بهار خانومم، داشتم می اومدم پیشت، اما نشد... بهاری جونم...تو چقدر آسون بار سفرت و بستی و چه زود به مقصدت رسیدی

اما اینجا من.............

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

دلم داره میترکه...

از اینکه بعد از فقط 15 روز زندگی مشترک بهارم، خزون شد

می ترسم خدا، از شب های زمستونیت می ترسم...

وحشت تلخترین غم دنیام توی شبهای زمستون 91...

 

 

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 دی 19 :: 10:24 صبح :: نویسنده : آرش

خدا دلم گرفته



خدا

دلم خیلی تنگه، خیلی گرفته

امروز میخوام توی این هوای بارونی زار زار گریه کنم

خدا

تو دیگه تنهام نذار

حالم خیلی غریبه

مث روزایی که منتظر یک مسافری

که بیاد از راه

چشم به راهشی و مدام ساعتتو نگاه میکتی

اما 

اگه بدونی دیگه نمیاد

اگه بدونی واسه همیشه رفته

اگه کسی نباشه دلداریت بده

خدا

بگو من چیکار کنم؟

دیگه به چه امیدی زندگی کنم؟

خیلی تنهام

خدا بهارم رفت

تقویم فصل های من همیشه زمستونیه 

هوای خونه چند روزه خیلی سرد شده

مثل دستهای بهارم

یادته خدا؟

چقدر وقتی جون میداد سرد شده بود؟؟

یادته هرچی فشارشون دادم گرم نشد؟؟

خدا 

عشقم جلوی چشای خودم پرپر شد

میفهمی؟

جلوی چشای خودم جون داد

خدا

چرا اینکارو با من کردی؟

دلم از همه گرفته

دیگه نمیخوام تو شهر آدمهای زمین زندگی کنم

بیا دنبالم

اگه دوستم داری

همین امشب بیا

منم با خودت ببر

حتما بهارم دلش برام تنگ شده

حتما اونم دلواپس تنهایی من شده

خدا منتظرم نذار

اگه قراره یک روز بیای منم ببری

لطفا زود بیا

دیگه طاقت ندارم




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 دی 17 :: 5:2 عصر :: نویسنده : آرش


بهار بی شکوفه

بهارم، دست کدوم پائیزی پراتو چید؟

چقدر زود رفتی و تنهام گذاشتی

رفتی و ندیدی بی تو

اینجا هوا چقدر سرد و زمستونیه

***

با توام،بهار

حتی یک بهارم با من زندگی نکردی

15 روز

فقط 15 روز

خدایاااااااااااااااااااااااااااا

سهم من از زندگی فقط همین بود؟؟

فقط همین؟؟

پس عدلت کو؟

***

مادر جونی

کاش بودی می دیدی دعات گرفت

یادته میگفتی پسرم پیر شی!!

حالا بیا ببین ،‌ بیا ببین که پیر شدم

ببین چقدر زود؟

اما تو هم دیگه نیستی که!

***

بهار،‌ اینجا خیلی تنهام

بیا منم با خودت ببر




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 دی 13 :: 4:33 عصر :: نویسنده : آرش

بهارم ، خانومی مهربونم،

میدونی چند شبه نیستی؟ میدونی هر شب با قاب عکست صحبت میکنم؟هی ازش میپرسم پس کی میخوای برگردی؟ اما هیچی بهم جواب نمیده!

کاش چشام کور بشن و اون ربان مشکی کنار قاب عکستو نبینم .مامان همش گریه میکنه. هی میخواد به من دلداری بده. فکر کنم مامان هم مثل بابا خیال میکنه تو مردی.

همه شون دیوونه شدن، مگه نه؟ فقط داداش امیر خیلی خوبه. فقط اونه که میگه تو بامن قهر کردی اما میخوای زودی برگردی، بهاری جونم، غلط کردم، بهارکم، برگرد دیگه. اینا همه لباس سیاه تنشون کردن، از همه شون بدم میاد. از آبجی سحر، از بابا، مامان، از همه . راستی دیشب مامانت اینجا بود. الهی من بمیرم، برات خرما آورده بودن. الهی من بمیرم ، آبجی سحر خرماتو بهم تعارف کرد. ازشون بدم میاد. امشب میخوام وقتی همه خوابیدن بیام دنبالت بگردم. تو که عاشق من بودی اگه غصه ات بشه خودت زود برمیگردی. زود برگرد دیگه تورو خدا. مگه قرار نبود بعد اربعین با هم بریم سفر؟ ای نامرد، ای بی معرفت، چرا خودت تنهایی رفتی سفرو منو نبردی؟ من که بچه ی بدی نیستم. حتما گفتی با من بهت خوش نمیگذره. اما بی تو به من هیچ جا خوش نمیگذره

بهارکم ، بهار خانومم ، تورو خدا برگرد. اگه بدونی چقدر گریه کردم نبودی.




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 دی 13 :: 12:2 عصر :: نویسنده : آرش

بهار خانوم من، خیلی دلم گرفته. صبح که از خواب پا شدم هیچکس خونه نبود هر چند چند وقته دیگه کسی خونه نیست! خیلی دلم شکسته، میدونی بهترین دوست دانشگاهت، همون آبجی سحر خودم، خیلی بامن نامهربون شده؟ دیشب که از مزارت اومدم خونه، هنوز چشام پر اشک بودن یادم رفته بود کلیدو ببرم وقتی سحر درو برام باز کرد جای سلام فقط تو چشام نیگاه کرد و سرزنشم کرد. بهم میگه باید تورو فراموش کنم. بهم میگه تو برای همیشه رفتی، تو ناراحت نشو، من اصلا بهش چیزی نگفتم. اصلا نمی تونستم بهش چیزی بگم. اصلا دلم نمیخواست بهش چیزی بگم. یادش نیست تو مراسم خواستگاری چقدر بهم میخندید و میگفت شما دوتا خیلی بهم میایید. انگار یادش رفته خودش تو عقدمون برامون آرزوی خوشبختی کرد. 

یادت هست بهاری جونم، یادته اون شب قول دادی با هم باشیم تا همیشه، اگه یک روز خواستیم از هم جدا شیم ، اون روز روزی باشه که هردومون بمیریم؟

ای بی معرفت دروغگو

دیدی فقط 15 روز بعدش تنهام گذاشتی؟ دیدی جای یک روز یک شب تنهام گذاشتی، دیدی فقط تو رفتی اما منو با خودت نبردی؟ حالا کی باید جواب منو بده؟ کی؟ دلم میخواست دیشب که روی خاکت دراز کشیده دستمو میگرفتی و منو پیش خودت تا همیشه نگه میداشتی

 




موضوع مطلب :
1   2   >